نخل شمعیم که در شعله دود ریشهٔ ما


عافیت سوز بود سایه اندیشهٔ ما

بسکه چون جوهرآیینه تماشا نظریم


می چکد خون تحیر ز رگ و ریشهٔ ما

یک نفس ساکن دامان حبابیم امروز


ورنه چون آب روانی ست همان پیشهٔ ما

گرد صحرای ضعیفی گره دام وفاست


ناله دامن نفشاند ز نی بیشهٔ ما

گر به تسلیم وفا پا فشرد طاقت عجز


باده از خون رگ سنگ کشد شیشهٔ ما

ازگل راز به مرغان هوس بو ندهد


غنچهٔ خامشی گلشن اندیشهٔ ما

باغ جان سختی ما سبزهٔ جوهر دارد


آب از جوی دم تیغ خورد ریشهٔ ما

نفس گرم مراقب صفتان برق فناست


بیستون می شود آب از شرر تیشهٔ ما

دل گمگشته سراغی ست زکیفیت شوق


نشئه بالد اگر از دست رود شیشهٔ ما

وادی عشق سموم دل گرمی دارد


تب شیر است اگرگردکند بیشهٔ ما

نخل نظارهٔ شوقم سراپا بیدل


همچوخط در چمن حسن دودریشهٔ ما